لالا میگم برات خوابت نمیاد
بزرگت میکنم یادت نمیاد
لالا کن بوته خوشرنگ پنبه
که با ما دست این دنیا به جنگه
شب مهتابی امشب دوباره
مامات رفته دل من بیقراره
مامات رفته به جاده تباهی
الهی بشکنه قلبش الهی
میخواست با فقر و بدبختی بجنگه
میگفت بیهوده مردن خیلی ننگه
اجل اومد رسید هنگام مرگش
فنا شد در فساد اون قلب تنگش
سفارش کرده غمخوار تو باشم
به روز و شب پرستار تو باشم
بزرگ شی و بجنگی با گناههاش
که سامونی بگیره آرزوهاش
حالا من موندم و تو توی خونه
عزیزم قلب تو خیلی جوونه