گفت : چته؟چرا این قدر غمگینی؟نکنه هنوز دوستش داری؟
گفتم:با چشمهای پر اشک گفتم آره
گفت:مگه تو خودت هم نمیخواستی ازش جدا بشی؟
گفتم : آره ولی مجبور شدم
گفت :پس ناراحتی نداره که،پاتو بذار روقلبت
گفتم :نمیتونم آخه اسم اون رو قلبم حک کردم
پامو رو قلبم نذاشتم ولی از کنارش رد شدم