نجات
نجات من به دست توست از این محبس نجاتم ده
لباس کهنه تن را بسوزان و حیاتم ده
بیا و نقطه پایان به شعر عمر من بگذار
تنم دیوار بین ماست تنم را از میان بردار
مرا از وحشت و تردید رها کن تا رها باشم
هوای صبح بیداری شهادت را صدا باشم
همیشه در مصاف مرگ نقاب از چهره میافتد
چه در میدان چه در بستر پس از بیماری ممتد
بیا و جامه عصیان بپوشان بر صدای من
که تنها سهم من اینست هراس بیصدا مردن
مرا از وحشت و تردید رها کن تا رها باشم
هوای صبح بیداری شهادت را صدا باشم
نقاب از چهرهام بردار به آیینه نشانم ده
سکوتم بدتر از مرگ است بمیرانم زبانم ده
بیا و جامه عصیان بپوشان بر صدای من
که تنها سهم من اینست هراس بیصدا مردن
مرا از وحشت و تردید رها کن تا رها باشم
هوای صبح بیداری شهادت را صدا باشم